اینها نصوص قانونگزاری قرآن کریم است درباره ربا برحسب ترتیب و سیر تاریخی و نزولی آن.و شما میدانید که گروهی میپندارند اسلام بین ربای کم و زیاده از حدّ فرق گذاشته است!آنان عدّهای از شاگردانی هستند که جای پای استواری در مورد فهم علوم قرآنی نیافتهاند.تنها به این اکتفا ننمودهاند که با إجماع علماء اسلام در تمام اعصار مخالفت کنند و نه تنها قانون اسلامی را که راه معقول و منطقی را پیموده و مکارم اخلاق را به انتها درجه رسانده معکوس کرده و به دوران جاهلیّت و ضلالت و بوضعی نامطلوب برمیگردانن بلکه روش تاریخی قانونگزاری قرآن را دگرگون نموده و در مرحله سوم قانونگزاری که یک مرحله انتقالی برای رسیدن بمرحله نهائی است وقفه بوجود آوردهاند، که هیچ فقیه و محدث و مفسّری حاضر نیست آن را بپذیرد.
اگر ما بفرض محال بگوییم قانونگزاری در مرحله سوم متوقف شده آیا چه مصلحتی وجود دارد که آنان بین ربایی که کمتر از سرمایه و ربایی که بیشتر از آن یا مساوی آن باشد فرق بگذارند؟!
مطلب دیگری که گفته ایشان را غیر قابل قبول میسازد این است که کلمه «اضعاف»در آیه شریف شرط انحصاری حرمت ربا نیست چون ممکن است از جهت اینکه این نوع ربا شدیدا مورد تنفّر و مذمّت و خارج از شؤون انسانیّت است علی الخصوص ذکر شده است.و نظری به جائز بودن مواردی که به این وصف متّصف نیست و قبح آن کمتر است ندارد.
علاوه بر اینها کلمه«اضعاف»همانطور که همه قبول دارند و مقتضای قواعد ادبی هم همانست، صفت ربا است نه اینکه صفت رأس المال باشد.اگر آنچنانکه ایشان میپندارند، آیه معنی شود، لازمهاش این است که قرآن فقط ربایی را که شش برابر رأس المال باشد حرام بداند«اضعاف»جمع«ضعف»است واقع جمع در عربی بر سه دلالت میکند، باز این سه باید دوچندان شود چون «اضعاف»بحکم«مضاعفة»باید دو چندان گردد بنابراین، یک سرمایه اگر با فرعش، شش شود حرام است و إلاّ نه!و این نوع دادوستد از آزمندترین ربا خواران مشاهده نشده نشده و هیچ شریعتی چه در سابق و چه در لاحق آنرا تجویز ننموده پس بنا به قول آنان قرآن در این مورد از جمیع قوانین و روشها تخلّف نموده است.درحالیکه اگر قواعد ادبی را آنطور که باید بر آیه تطبیق بدهیم معنی آن کاملا تغییر میکند بنحوی که هرگونه ربایی ولو اندک باشد بنصّ آیهای که به آن تمسّک میجویند ممنوع میگردد.
اما اینکه بگویند در بین عربهای پیش از اسلام ربای زیاده از حدّ معمول که مساوی یا زیادتر از سرمایه بوده رواج داشته و قرآن هم ربای متداول همان زمان را تحریم کرده؛خلاف شواهدی است که مفسّران موثق پیشین آن را نقل کردهاند. علاوه بر آن ملّت یهود از قدیم الأیام با عربها در ارتباط دائم بودهاند و ایشان این طور نبودند که فقط ربای زیاده از حدّ را ربا بدانند؛بلکه بر مطلق سودی که زیاده بر رأس المال دریافت میشده-خواه کم یا زیاد-ربا اطلاق میکردند بنابراین اگر آن را به ربایی که زیادتر از حدّ معمول است اختصاص بدهیم سخنی گزاف و بدون تحقیق گفتهایم یا اصطلاح و ربای خاصّی وضع نمودهایم که بدون سابقه و نوساخته است.
ما نمیتوانیم در مورد نصّی که بر یکی از مراحل انتقالی قانون دلالت دارد توقّف کنیم زیرا آنچه در تطبیق شرایع مورد توجّه قانون دانان میباشد مرحله اخیر قانون است. چنانکه اندکی پیش بیان نمودیم قرآن در چهار مرحله درباره ربا گفتگو کرده و در در هر مرحله به روشی متناسب، دادوستد ربوی را منع نموده است تا اینکه در مرحله چهارم حکم قطعی حرمت ربا را هرچه اندک باشد بیان داشته است.از ابتدا، بنای قرآن بر این بوده که به ضعیفان و تنگدستان کمک بشود و گرفتن هر نوع سودی را از وام گیرنده عملی ناپسند دانسته و به همین جهت است که دستور میدهد:اگر کسی نتوانست قرض خود را ادا کند مهلتش دهید تا گشایشی برایش حاصل گردد یا اینکه به او ببخشید 28 .
آیا دینی که رویهاش اینچنین است اجازه میدهد که وام دهنده علاوه بر رأس المال عوض دیگری مطالبه کند؟و آنچه را با دست راست به او داده با دست چپ پس بگیرد؟!
ب-در کنار این نصوص قرآنی در لسان سنت پیامبر(ص)تفصیل بیشتر و قاطعیت شدیدتری مییابیم برای آنکه پیامبر اکرم(ص)چنانکه در قرآن آمده تنها تحریم ربا را به رباخوار اختصاص نداده 29 بلکه دهنده و گیرنده و نویسنده و گواه را در جرم و اینکه مورد لعن و نفرین هستند با یکدیگر مساوی دانسته است 30 .و نیز میتوان گفت در یک جوّ وسیعتر هر وسیله و موضوعی را که به آن حرام، منتهی میشود، حمی وقرقگاه به حساب آورده و آن را ممنوع اعلام داشته است.
آنچه توجه را جلب میکند این است که حکم مربوط به معاملات ربوی را در مراتب گوناگونی که بتدریج از حرمت کلّی به إباحه کامل منتهی میگردد، قرار داده بطوری که تمام مراتب را که در بین واقع شده فرا گرفته است.این امر در مورد قروض و دیون مقرّر و معمولی نیست بلکه در مورد عقود بیع است که به طریق اولی مقابات و دیون را هم دربرمیگیرد.پیامبر حکیم برخی از مقابضات بدون رب را در صورتی که مؤجل باشد منع نموده است 31 و نیز در برخی از موارد هرگاه عوضین نقدا مبادله گردد چنانچه سودی دریافت شود حرام شده است 32 و ممکن است گاهی تأجیل ناروا باشد امّا زیاد و کم بودن عوضین اشکالی نداشته باشد و مواردی هم هست که تأجیل و ربح هیچکدام ممنوع نیست.
در اینجا عین فرموده پیامبر(ص)را میآوریم:مسلم و بخاری و دیگران از آن حضرت روایت کردهاند:«طلا به طلا، نقره به نقره، گندم به گندم، جو به جو، خرما به خرما، نمک به نمک 33 .و در روایت دیگر نقل شده دینار به دینار، درهم به درهم، در صورتی که نقدا و بطور مساوی دادوستد شود جائز است 34 .اما اگر نوع مختلف باشد در صورتی که مؤجل نباشد هرطور که خواستید معامله کنید».
بعضی از افرادی که به نظر سطحی و ظاهری به اخبار مینگرند، حرمت معاملات ربوی را به اجناسی که در روایت فوق از آنها نام برده شده اختصاص داده و گفتهاند:در غیر مواردی که در روایت ذکر شده میتوان معاملات ربوی انجام داد. 35 امّا سایر مکتبهای فقهی معتقدند که آن اشیاء در روایت از باب مثال ذکر شده، خصوصت و امتیازی برای آنها نیست و مثالهایی که در آن حدیث ذکر شده، از مصادیق یک قاعده کلی است که قدر جامع آنها مواردی است که زندگی مردم به آنها بستگی دارد و برگشت آنها بنا به رأی راجح فقهاء به اثمان و خوردنیها است 36
حکم واقعی در این مسألهفرعی هرچه باشد قاعده چنین اقتضا دارد که بگوییم اشیائی که مورد معامله و دادوستد قرار میگیرد به سه قسم تقسیم میشود:
الف-عوضین از یک جنس باشد مانند فروختن طلا به طلا.در این صورت در عوضین باید دو شرط مراعات شود یکی اینکه باهم مساوی باشند دیگر آنکه نقدا تقابض حاصل شود.
ب-عوضین از یک جنس اما نوعشان مختلف باشد مانند گندم و جو 37 ، طلا و نقره.در این صورت اختلاف در کمّیّت ضرر ندارد و برای صحّت معامله یک شرط باید منظور گردد؛و آن این سات که دادوستد باید نقدا و با فوریّت انجام گیرد 38 . ج-عوضین از دو جنس باشند مانند نقره و گندم در این قسم هیچیک از دو شرط فوق لازم نیست یعنی تساوی در کمّیّت شرط نمیباشد و نیز تأجیل یکی از عوضین هم ضروری به صحّت معامله نمیرساند.
از آن جهت هنگامی که عوضین از دو طبیعت مختلف باشد تساوی در کمّیّت شرط نیست که در اینگونه دادوستدها که به صورت بیع تحقق مییابد قصد قرض به قائده موردنظر نیست؛لذا دین مقدس اسلام برای دادوستد و تجارت بجز امانت و صداقت شرطی را درنظر نگرفته است.
هرگاه عوضین مانند طلا و نقره از یک جنس اما نوعشان مختلف باشد معامله مؤجّلش جائز نیست زیرا اگر مؤجّل باشد ممکن است در بین مردم فکر قرض به فائده بوجود آید و به اسم بیع قرض حرام متداول گردد.و نیز اگر عوضین از لحاظ نوع و جنس متّحد باشند، امکان دارد به اسم دادوستد قرض ربوی و با فائده رواج یابد، لذا در صورت تساوی در کمیّت عدم تأجیل یکی از عوضین لازم است.
چیزی که فهمش مشکل است این است که اگر عوضین از لحاظ جنس متّحد امّا از لحاظ کمیّت یا اوصاف مختلف باشند(مانند گندم و جو)چگونه شرع مقدّس کمیّت یا کیفیّت را مورد ملاحظه قرار نداده و آن را نادیده انگاشته است؟به این سئوال روایتی که مسلم در جامع خود نقل کرده پاسخ میدهد.وی اینچنین برای ما روایت میکند:
«مردی خدمت رسول خدا آمد و قدری خرما آورد.حضرت فرمود این از جنس خرمای تو نیست.آن مرد گفت یا رسول الله دو صاع از خرمای خود را به یک صاع فروختم.حضرت فرمود آن ربا است به صاحبش برگردانید و خرمای ما را بفروشید سپس از برای ما از این خرما بخرید» 39 .
از این روایت چنین برمیاید که اسلام نمیخواهد از روی اجبار فرق عوضین را نادیده بگیرد، بلکه طرفین مختار هستند، آزادی دارند و قهر و الزامی در کارشان نیست چون مخیّرند بین اینکه از امتیازی که برای یکی از عوضین هست صرفنظر کنند و اینکه یکی از عوضین را که نسبت به عوض دیگر دارای امتیاز است جداگانه دادوستد نمایند و قیمت واقعی را به حساب آورند.وقتی خوب تعمّق و دقّت کنیم میفهمیم که این حکم بر بنای صحیحی استوار شده است.زیرا در صورت تساوی در کمّ و اختلاف در کیف، کسی که جنس کم ارزش را قبول میکند، گذشت و بخشش دارد.اما اگر یکی از عوضین از لحاظ کیفیّت و یدگری از لحاظ کمیّت برتری داشته باشد هرگاه آن دو را با یکدیگر معاوضه کنند تعاملین نمیتوانند از روی بصیرت دادوستد نمایند و موجب إبهام و گول خوردن میگردد-لذا شرع مقدس دستور داده که در اینگونه موارد هریک از عوضین به پول معاوضه شود تا هیچگونه تدلیس و اشکالی پیش نیاید؛بنابراین شیئی را که از طلا ساخته شده میتوان به پولی که از جنس طلا است و وزنش بیشتر از آن شی است معاوضه کرد 40 و ابن قیسم در کتاب«اعلام الموقعین»به این مطلب تصریح کرده است 41 ، زیرا مزد ساخت جنسی که از طلا ساخته شده درنظر گرفته میشود و کسی که زحمت کشیده تا چیزی را به شکلی درآورده است مزد میخواهد و این مشخّصات در خود پول لحاظ نمیگردد؛ چون وقتی پولی را با پولی معاوضه کنند و از حیث مبلغ با یکدیگر مساوی باشد صفات دیگر از قبیل نو بودن و خوبی سکّه موردنظر قرار نمیگیرد و اگر چنین باشد که صفات و خصوصیّات پول هم مورد توجه واقع شود لازم میآید که همانند سایر اجناس مورد دادوستد قرار گیرد و وسیله بودن خود را که وسیله سنجش برای فهم ارزش سایر اشیاء میباشد و به عنوان معیار بکار میرود، از دست بدهد.
از روایت فوق دو امر مهم استفاده میشود:
1-منظور شارع این بوده که به وسیله دادوستد و در گردش بودن عوضین از پول و خوار بار که مهمترین نیازمندی مردم است و قوام زندگی ایشان به آن دو بستگی دارد، حمایت کند 12 و از احتکارش جلوگیری به عمل آورد و نگذارد که ناگهانی و بدون بررسی و توجّه مورد معامله قرار گیرد.
2-از فقرا حمایت نماید و مانع گول خوردن ایشان شود که بهرههای سرشار به رباکاران آزمند بپردازند..
از سودی که از طریق امتیاز اوصاف عاید گردد بر اثر عدم وضوح آن و به جهت مراعات صداقت و امانت، ممانعت به عمل آمده است؛زیرا جلب ربح در اینگونه موارد مخالف قوانین اخلاقی است و از مبانی رحم انسانی بدور است و آثاری بر آن مترتب میشود که بر ربای حقیقی که سحت و اکل مال به باطل میباشد ترتّب مییابد لذا به ربای حقیقی تشبیه شده و مجازا، ربا نامیده میشود 43 .
به بحث در مورد ربای حقیقی که موضوع اصلی گفتار است برمیگردیم تا به دو سؤال مهم جواب بدهیم:
1-علّت معقول تحریم شدید معاملات ربوی چیست؟آیا وضع امور اقتصادی در (1)-از نظر فقهاء امامیه هر مکیل یا موزون که با همجنس خودش معاوضه شود اگر یکی از آن دو بر دیگری فزونی داشته باشد یا اینکه در صورت تساوی جنسین یکی حال و دیگری موجّل باشد ربا است و اختصاص بپول و خوار بار ندارد:به«البهجة المرضیة»ج 1 ص 368 ط عبد الرحیم مراجعه شود.
زمان ما سبب میشود که به این قانون عمل ننماییم و استثناء با آن مخالفت کنیم!؟ در مورد سؤال اول باید بگوییم:در وقتی که قرآن مجید از رباخواری منع کرد مردم اعتراض کردند و از معقولیّت آن سؤال کردند و گفتند دادوستد ربوی با خرید و فروش هیچ فرقی ندارد چگونه خرید و فروش جائز و ربا حرام شده است 44 ؟قرآن به یک کلمه، به ایشان جوابی داده است که اشکال را ریشه کن کرده و به آنان فهمانده است که بین بیع و ربا فرق است:خداوند بیع را حلال، و ربا را حرام کرده است 45 . اینکه بین آن دو فرق گذاشته شده بدون دلیل نمیباشد و چنین نیست که خداوند زورگویی کند و از روی قهر و غضب آن مطب را بگوید.ما میدانیم که اوامر و نواهی قرآن از هر نوع زورگویی و آلایش منزّه میباشد.خداوند میفرماید: «بگو پروردگار من کارهای زشت را حرام کرده است» 46 و نیز فرموده است:«بگو چیزهای پاکیزه حلال شده است» 47 و در آیه دیگر آمده است:«خدا نمیخواهد شما را در سختی و تنگنا قرار دهد امّا میخواهد پاکتان گرداند و نعمتش را بر شما تمام کند باشد که سپاسگزاری کنید 48 .
بنابراین بناچار نهی از رباخواری هم اسباب و علل مهمّی دارد که براساس عقل و حکمت استوار شده است اکنون باید آن علل را بفهمیم:
اوّلین چیزی که شخص در این باب از رموز این قانون درک میکند، مبنای اخلاقی و ادبی آنست.وجدان آدمی بین سودی که از راه دادوستد حلال و سودی که از طریق معاملات ربوی حاصل میشود فرق میگذارد هرچند نتواند رد خارج بیان کند.و اگر فرقی احساس نکنیم بجهت عدم توجه و وجود هوی و هوس و پدید آمدن پردههایی است که فهم ما را پوشانده و ما را از درک حقیقت بازداشته است و این امر در مورد عاریه خیلی واضح است.آیا اینطور نیست که اگر هریک از ما چیزی را به کسی عاریه دهیم، حار نیستیم در ازاء آن عوض بگیریم زیرا عین مال را به ما برگردانده است؟همسایه یا دوستی بچیزی نیازمندی پیدا کرده از روی ادب و اخلاق آن را به او عاریه میدهیم و حاضر نیستیم عوضی بگیریم، پس چرا در صورتی که کمک و اعانت بروجه قرض که همانند شئی عاریه داده شده به ما برگردانده میشود، اختلاف نظر پدید میآید؟در صورتی که در هر دو حالت به یک نحو است و هر دو مورد با خرید و فروش ذاتا فرق دارد.
قرض و عاریه دادن با خرید و فروش ماهیة متفاوت است برای اینکه بیع موردش دو جنس مختلف میباشد که ارزش هریک به سبب انگیزهها و رغبتهای افراد تغییر میکند.قرض و عاریه این است که شیئی را بگیرند و بعد خود آن یا مثل آن را از همان جنس و به اندازه آن بصاحب مال برگردانند.پس در این مواد مقصود آن نیست که دو جنس را با یکدیگر مبادله کنند.لذا اگر قرض گیرنده عین مال قرض دهنده را به وی برگرداند، قرض دهنده نمیتواند از قبول آن استنکاف نماید.
ممکن است گفته شود قبول داریم که بین قرض و خرید و فروش تفاوت است؛ امّا کسی که خوبی کرده و مالی را که به مشقّت تحصیل کرده به قرض میدهد و در اختیار دیگران میگذارد آیا میشود بدون پاداش بماند؟! 49
در جواب میگوییم این حرف درست است امّا باید بین تسلّطی که از حق به وجود میآید با تسلّطی که خداوند متعال دارد فرق گذاشته شود تا امر بر ما مشتبه نشود. تسلّط خداوندی عالی و رفیع است بطوری که حق دارد حقوق طبیعی ما را (بواسطه مصالحی)از ما بگیرد، و آنرا تحدید نماید.چه حقّی از حق حیات که برای ما هست بالاتر است؟یا وجود این خدا واجب میکند که از این حق در برخی از موارد صرفنظر نماییم و برای رسیدن بهدف عالی و مهمّ، خود را فدا کنیم.
ممکن است گفته شود این مطالب درست است امّا همهاش جز یک سری امور اعتباری ادبی و اخلاقی چیز دیگری نیست و بدان وسیله قانون و حقّی اثبات نمیشود.
جواب میدهیم:هر قانونگزاری حق دارد که قانون اخلاقی را قانون مدنی بلکه قانون جنائی قرار دهد و این کار را قرآن عینا انجام داده است؛زیرا رباخواری را اعلام جنگ با خدا به حساب آورده است 50 .
اگر ما به این قضیه از نظر اجتماعی نظر افکنیم حکمت و استحکام این قانونگزاری در درخشندهترین مظاهر خود آشکار میگردد.
تنها این حرف را نمیگویم که اگر هر فردی حق خود را تا آخرین مرحله استیفا کند و راهی برای تراحم و تعاون و نیکوکاری نگشاید، زندگی در اینگونه اجتماعات طاقت فرسا میگردد، بلکه میگویم اینکه برای صاحب پول ضمانت سود شود بدون اینکه برای وام گیرنده اینچنین ضمانتی صورت گیرد موجب آنست که پول را برکار ترجیح بدهیم و زیانی که از این ناحیه متوجه اجتماع میگردد بگونه زیانهای اغلاط نظری یا ادبی نیست که در وضع اجتماع تأثیر چندانی نداشته باشد.این امر سبب میشود که اشیاء آنطور که هست در جای خود قرار نگیرد و ارزشهای مادّی بر ارزشهای انسانی برتری پیدا کند.علاوه بر اینها این کار با نظام طبقاتی اجتماع برخورد عمیق ظالمانهای دارد که بدین وسیله شکاف طبقاتی ایجاد میگردد که ثروت بجای معینی راه خود را باز کند و ما باید بجای این از کوچکترین فرصت برای تساوی بین افراد مجتمع استفاده کنیم و دیگران را به اموری واداریم تا مادّیات در نظرشان بیاهمیت شود و همه در یک سطح قرار گیرند و در نتیجه تمایلشان به یکپارچگی و اتحاد زیاد شود.
آری قانون قرآن و همچنین هر قانون اجتماعی باید این امر را درنظر داشته باشد که نگذارد تودههایی که رنج میکشند و در کوشش و تلاش هستند چنین سودی را بپردازند تا نوعی یکرنگی و برابری بین افراد ملّت بوجود آید.
آیات قرآن کوتاه، امّا عمیق و وسعت زیاد دارد و در این باره چنین آمده است: «لکی لا یکون دولة بین الاغنیاة منکم» 51 .
در آخرین مرحله با ما، بیا، تا به این قضیه از نظر عدالت اقتصادی نظر افکنیم. طرفداران ربا به ما میگویند-و بعضی از گفتههاشان حق است-سودی که وام گیرنده تولید میکند از بهم آمیختگی پول وام دهنده و کوشش وام گیرنده به وجود میآید؛چگونه میگویید برای عمل و کوشش حقی هست امّا برای پول حقی منظور نمیشود؛با وجودی که به وسیله هر دو یعنی عمل و پول آن سود حاصل شده است.
از این اشکال چنین جواب میدهیم:درست است که سود از دو چیز-مال و عمل حاصل میگردد و نمیتوان آن را انکار نمود ولی باید توجه داشت که در اینجا از یک چیز غفلت شده است و ان اینکه اشکالکنندگان، یک مطلب را از نظر انداختهاند، آنان باید بدانند که به مجرّد وام گرفتن سرمایه به ملک وام گیرنده درمیآید و بین قرض دهنده و سرمایه، قطع رابطه میشود؛بطوری که قرض گیرنده به مسؤولیت خودش سرمایه را بکار میاندازد خواه زیان کند خواه سود ببرد و نیز اگر سرمایه تلف شود، بر عهده وام گیرنده است و از کیسه او رفته است.هرگاه بخواهیم قرض دهنده را در سود شرکت دهیم باید او را در زیان هم شریک گردانیم زیرا در مقابل هر حقی، حقی بوجود میاید، چنانکه پیامبر حکیم فرمود:«الخراج بالمان» 52 استفاده در برابر ضمانت است.اگر وام دهنده را در سود شرکت سازیم اما در زیان شریک نباشد مطابق عدالت رفتار ننموده و خلاف قوانین طبیعی عمل کردهایم و اگر وام دهنده را در سود و زیان شرکت دهیم از موضوع قرض خارج گشته، بموضوع شرکت تضامنی رویآور شدهایم و چنانکه معلوم است قانون اسلامی از این نوع معامله هم غفلت نورزیده و آن را جائز شمرده و قوانینی برای آن مقرر داشته که تحت عنوان«مضاربه» یا«قراض»در کتب فقی از آن بحث شده است.
اگر صاحب سرمایه به این نوع معامله تن در دهد باید شجاعت و از خودگذشتگی داشته باشد که اگر مالش در آینده بخطر برخورد کند آن را تحمل نماید.امّا ربائیان این شجاعت و ازخودگذشتگی را ندارند آنان میخواهند سودی بدون خطر عایدشان گردد و این همان چیزی است که آن را تحریف قوانین حیات و تبدیل نظم و هرج و مرج میگویند 53 .
هرگاه یکی از دو شئی همجنس بر دیگری مزیّت داشته باشد و بخواهند آن دو را با یکدیگر معاوضه کنند برای جبران مزیّت، راهی وجود ندارد جز اینکه آن را بطور جداگانه به فروش برسانند.و سپس به دلخواه خود کالای موردنظر را از همان جنس خریداری کنند؛در غیر اینصورت هیچ معیار ثابتی برای ارزشیابی متاع خود در دست نداریم و خواهی نخواهی به تدلیس و فریب دچار میگردیم.
امّا مسأله دوّم که آیا ربا، در این زمان چه حکمی دارد!؟این قضیّه، قضیّه ابداعی نیست که بخواهیم حکم آن را بیان کنیم زیرا حکم ربا در کتاب و سنت بطور قطعی و وضوح بیان شده و مسلم است که در این مورد به عنوان تطبیق بحث و گفتگو شود.
بنظر من این قضیّه مهمتر از این است که یک فرد یا افراد اندکی دربارهاش قضاوت و اظهار عقیده نمایند بلکه باید گروههایی از متخصصین حقوقی و سیاسی و اقتصادی بطور دقیق از جمع جهات بحد اوفی به بررسی و مطالعه آن بپردازند.
آنچه را که الآن میخواهم بگویم در دو جمله کوچک خلاصه میشود.که امیدوارم اساس بحثهای مفصلّ واقع گردد:
الف-اسلام در کنار هر قانونی بلکه فوق هر قانونی، قانونی برتر وضع کرده که بر ضرورت، پایهگذاری شده و بمقتضای آن بهنگام ضرورت، هر حرامی مباح میگردد«الضرورات تبیح المخطورات».«همانا خداوند بین کرده چیزهایی را که بر شما حرام کرده است مگر اینکه به ارتکاب آن ناچار شوید» 54
ب-برای آنکه قانن ضرورت بطور مشروع بر مصادیق خود تطبیق یابد تنها این کفایت نمیکند که شخص به قواعد شرعی آگاه باشد بلکه علاوه بر آن باید پرهیزگاری و پارسائی داشته باشد که او را از محرّمات باز دارد و بدون جهت روی عدم تأمّل و تعمّق دائره قانون ضرورت را توسعه ندهد و آن را بر غیر مصادیق واقعی خودش منطبق نسازد.و در عمل کردن به آن شتاب نکند و هر اندازه که میتواند به راههای حلّ مشروعی که در اسلام ممکن است وجود داشته باشد بپردازد.واضح است که اگر اینچنین کند؛به رخصت وقوع در حرام و ارتکاب موارد استثنای نیاز پیدا نمیکند، چنانکه سنّت خدا در مورد مؤمنین با عزم و هدف، اینچنین است و در اینباره فرموده است:«کسی که از خدا پروا داشته باشد راهی برایش میگشاید و از جایی که گمان ندارد او را روزی میدهد». 55
شاید برای خواننده بزرگوار اهمیت داشته باشد، خلاصه بحثی را که در پایان سخنرانی با یکی از حضار در مورد قسمتی از محتویات سخنرانی بعمل آمد ذکر نمایم: یکی از حقوقدانان اعتراضاتی را بیان داشت که خلاصهاش این است:
بعد از آنکه تسلیم شویم که بین ربا و خرید و فروش فرق است و طبیعة با یکدیگر تفاوت دارند؛میگوییم قرض، به معاملاتی که به وسیله آنها موقتا منفعت تملیک میشود که بعد عین یا مثل آن بمالکش، برگردد، شباهت دارد.و اینگونه معاملات بر دو نوع است:
یکی آنکه به رایگان تملیک منفعت صورت میگیرد که اسم آن عاریه است. دیگر آنکه در مقابل عوض معلوم منفعت تملک میشود که آن را اجاره مینامند. و اینگونه معاملات متداول است مانند اجاره دادن زمین و حیوان و امثال اینها و شرعا و قانونا ممنوع نشده است.چه مانعی دارد که قانون اجاره را بر قر منطبق کنیم؛ یعنی به وام گیرنده منفعت تملیک گردد و در مقابل استیفاء منفعت عوضی پرداخت شود، چنانکه در اجاره بدینگونه است.تنها فرقی که اجاره پول با اجاره اعیان دارد این است که در مورد اجاره اعیان بر حال خود باقی است.اما پول در گردش است و عین پول باقی نمیماند، بلکه به اجناس دیگر تبدیل میشود و این فرق سطحی و ظاهری باعث نمیشود که حکم در موضوع واحد اختلاف پیدا کند.
جواب ما از این اشکال این است که وضع قانون اجاره با وضع قانون قرض اختلاف جوهری دارد؛زیرا در اجاره اگر عین از بین برود یا تلف شود مستأجر ضامن آن نیست مگر اینکه خودش سبب تلف شدن آن شده باشد؛امّا قرض گیرنده ضامن پول است هرچند آن پول به سبب غیراختیاری از بین برود.معلوم است که اختلاف در آثار از اختلاف سطحی و ظاهری بوجود نمیآید بلکه مشعر بر آنست که طبیعت و حقیقت دو عقد باهم متفاوت است بنحوی که غیرممکن است یک قانون برای هر دوی آنها وضع شده باشد.چنانکه گفتیم قرض گیرنده ضامن رأس المال است امّا مستأجر، ضامن عین مستأجره نیست.آیا اگر در هر دو مورد اجرت پرداخت شود با قانون مساوات و عدالت تطابق دارد؟!
وقتی من متعهد میشوم در مقابل عوضی از مالی استفاده کنم معنیاش این است که من مالک آن نیستم و طبق قرارداد فقط میتوانم از آن منتفع شوم، مانند امینی هستم که ضامن تلف شدن عینی که مورد استفاده قرار میگیرد نمیباشم.اما وقتی ملتزم بشوم که این مال را هرطور که باشد باید به صاحبش بدهم معنیاش این است که قرض دهنده مالک این مال نیست بلکه بدل آن را مالک میباشد که بر عهده وام گیرنده است بنابراین وام گیرنده مالک آنست و لازم نیست منافع آن را به وام دهنده بپردازد. حق مالکیت آثاری دارد که عدم پرداخت منافع از جمله آثار آنست.پس باید وام دهنده یکی از دو طرف را اختیار کند و جمع بین هر دو جائز نیست توضیح آنکه عقد اجاره بر حق انتفاع واقع شده پس باید مستأجر در برابر منتفع شدن اجرت بپردازد. امّا عقد قرض بر مال قرار گرفته که در اختیار وام گیرنده باشد بنابراین وام گیرنده باید بدل آن را بدهد نه اینکه سود بپردازد.بدین ترتیب از هر چیزی لازم است نتیجهای که مربوط به آن چیز است حاصل گردد تا بین موضوعات مختلف خلط و اشتباهی رخ ندهد.
شاید محتاج نباشیم بیان کنیم که چگونه مستأجر در برخی از موارد علاوه بر این که باید اجرت را بپردازد، ضامن عین هم هست و معلوم است که هرگاه مستأجر سبب نابود شدن عین مستأجره شود، ضامن آن میباشد و این ضمانت اثر عقد اجاره نیست زیرا عقد بر منفعت و عوض آن جاری شده و ضامن بودن عین مستأجره از آثار آن عقد نمیباشد و آن اثر قاعدهایست که برطبق آن هر تعدّیکنندهای لازم است زیانهایی را که بوجود آورده است جبران کند.
از بیانات فوق واضح میشود که حقیقت قرض با حقیقت بیع و اجاره اختلاف جوهری دارد.
حالا به پرسش دیگری جواب میدهیم:میگویند ما قبول داریم که عقد قرض با سایر عقودی که در ابواب مختلف از آنها بحث شده اختلاف جوهری دارد.ما قرض را معاملهای جداگانه میدانیم؛امّا شما چگونه جائز میدانید که مالی مدّت مدیدی در اختیار فردی قرار بگیرد و صاحب مال از تصرف در آن محروم باشد بدون اینکه از کوچکترین سود و منفعتی بهرهمند گردد؟!درباره این سؤال دو جواب میدهیم:
1-هر کاری نباید برای امور مادّی و دنیوی صورت گیرد.امتیاز انسان در این است که از خودگذشتگی و فداکاری بخرج دهد، در همه موارد منظورش نفع و سود شخصی نباشد، روح تعاون و مساعدت در او وجود داشته باشد و ثواب آخرت را هم از یاد نبرد.
2-میتوان برای آن سود مادّی و دنیوی هم تصور کرد و آن اینکه شخص وام دهنده که پولش را در اختیار وام گیرنده میگذارد وام گیرنده موظف است قرض خود را ادا نماید و در هر صورت بدهکار میباشد بنابراین میتوان گفت که فائده مادّی و آنی قرض این است که وام گیرنده حفظ و نگهداری مال وامدهنده را بر عهده میگیرد که عندالمطالبه بدون کم و کاست و بدون هیچ بهانه و عذری آن را به وی برگرداند.
اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا
(28)-سوره بقره آیه 280
(29)-در برخی از آیات مانند«احل اللّه البیع و حرّم الربی»بطور مطلق بیع ربوی تحریم شده است که ربا گیرنده و ربا دهنده را شامل می شود.پس نمیتوان گفت در قرآن، تحریم ربا برباخوار اختصاص دارد.
(30)-صحیح مسلم بشرح النووی ج 11 ص 26 طبع محمود توفیق و معنی المحتاج طبع سال 1376 بیروت ج 2 ص 21.
(31)-مانند اینکه مثلا صد من گندم را به صد من گندم دیگر بفروشد بشرط اینکه فروشنده یکماه بعد گندم را به خریدار تحویل دهد.
(32)-فقهاء اهل سنّت این قسم ربا را ربای فضل میگویند.و آن را به اینگونه تعریف کردهاند که: ربای فضل آنست که دو همجنس را نقدا با یکدیگر مبادله کنند در صورتی که یکی از آن دو بر دیگری فزونی داشته باشد.جمهور فقهاء اهل سنّت این نوع ربا را حرام میدانند برای مزید اطلاع به کتاب«المغنی» این قدامه ج 4 ص 3 طبع سال 1389 ه-ق و«اعلام الموقعین»ج 2 ص 136 طبع سال 1374 مراجعه شود. بنظر اهل سنّت رمت ربای فضل مورد اختلاف صحابه بوده و چنانکه گفتیم معظم ایشان را حرام میدانند ولی امر بر برخی از باحثین اشتباه شده و چنین پنداشتهاند که صحابه درباره ربای اندک اختلاف دارند و در نتیجه دچار اشتباهات تأسفباری شدهاند.
(33)-صحیح مسلم بشرح النووی ج 11 ص 14 مطبعه محمود توفیق.
(34)-صحیح مسلم بشرح النووی ج 11 ص 15 مطبعه محمود توفیق.
(35)-به ایة المجتهد ج 2 ص 129 طبع الإستقامة بالقاهره.
(36)-«المغنی»لابن قدامه؛جزء 4 طبع مکتبة القاهرة ص 7.
(37)-قول مشهور بین فقهاء امامیه این است که در باب ربا گندم و جو را یک جنس بحساب میآورند بنابراین اگر صد من گندم را به صد و یکمن جو بفروشند ربا محسوب میشود و حرام است.در اینباره به کتاب«البهجة المرضیة فی شرح اللمعد الدمشقیة»ص 371 ج 1 طبع عبد الرحیم مراجعه شود.
(38)-«المغنی»لا بن قدامة، جزء 4 طبع مکتبة القاهرة ص 9.
در بیع طلا و نقره که از آن به بیع اثمان تعبیر میشود تقابض در مجلس شرط صحّت بیع است.به«البهجة المرضیة فی شرح اللمعة الدمشقیة»ص 371 ج 1 طبع عبد الرحیم مراجعه شود.
(39)-صحیح مسلم بشرح النووی ج 11 ص 23-22 طبع محمود توفیق
(40)-شیخ طوسی فرموده است:بیع اشیائی که از طلا یا نقره ساخته شده و او اینکه چون در آن کار شده بیشتر ارزش داشته باشد، به بیشتر از جنس خودش نمیتوان فروخت.المبسوط جزء 2 نشر المکتبة المرتضویة ص 88.
(41)-اعلام الموقعین ج 2 ص 135 ط سال 1374.
(43)-در اینجا از اینکه در مقابل اوصاف عوض بخواهند ربای مجازی تعبیر شده است.
(44)-...ذلک بأنّهم قالوا انّما البیع مثل الرّبا...سوره بقره آیه 275.
(45)-همان آیه، و اجلّ اللّه البیع و حرّم الرّبا.
(46)-سوره اعراف آیه 33:قل انّما حرّم ربّی الفواحش...
(47)-سوره مائده آیه 4:قل احلّ لکم الطّیبات.
(48)-سوره مائده آیه 6:ما یرید اللّه لیجعل علیکم من حرج...
(49)-هرگاه کسی قرض بدهد و قرض گیرنده بدون اینکه شرط شده باشد بدلخواه خود بیشتر از آنچه مقروض است بطلبکار بپردازد، اشکالی ندارد و روایات فراوانی بر آن دلالت دارد.ر ک:وسائل الشیعة ج 12 ص 477 و ج 13 ص 108 و 102 طبع رمضان سال 1379.
(50)-سوره بقره آیه 279.فإن لم تفعلوا فاذنوا بحرب من اللّه...
- (51)-سوره حشر آیه 7 یعنی:برای ان که غنیمت(و مال و ثروت)در دست ثروتمندان شما در گردش نباشد.
(52)-سنن ابن ماجه ج 2 ص 754 طبع دار احیاء الکتب العربیة...قال رسول اللّه(ص)الخراج بالضمان.
(53)-مضاربه قراردادی است که طبق آن کسی مالی را بدیگری میدهد تا آن را کار بزند و سهم معینی از سودش را دریافت کند.اهل حجاز آن را«قراض»نامیدهاند.البهجة المرضیة ج 1 طبع عبد الرحیم.
(54)-سوره ء آیه 191
(55)-سوره 65 آیه 3-2.